کد مطلب:130079 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:271

سخنرانی 13
بسم اللَّه الرحمن الرحیم

الحمدللَّه رب العالمین باری ء الخلائق اجمعین والصلاة والسلام علی خاتم النبیین أبی القاسم محمد و آله الطاهرین.

سخن ما زیر عنوان بررسی تاریخ عاشورا تا آنجا رسید كه گفتیم اهل بیت عصمت و طهارت هر چند داغدار و سوگوار بودند اما با خاطری فارغ و آسوده و با اطمینان كامل به پیروزی خویش و بیچارگی دشمن رهسپار مدینه شدند هنوز اهل بیت در شام بودند كه نشانه های بیچارگی یزید به چشم می خورد و چنانكه سابقاً اشاره كردیم به زودی اهل بیت از اسیری بیرون آمدند و به دستور خلیفه به دارالخلافه منتقل شدند و آنجا مورد احترام و تكریم اهالی دمشق قرار گرفتند و چنانكه طبری می نویسد زنان خاندان معاویه بدون استثنا برای تسلیت نزد بانوان بنی هاشم آمدند و بر امام علیه السلام سوگوار و عزادار شدند و سه روز در قصر خلیفه برای شهدای بنی هاشم مجلس سوگواری برقرار بود، و یزید نهار و شام را جز با حضور امام چهارم علیه السلام صرف نمی كرد. در یكی از همین روزها بود كه یكی از پسران صغیر امام حسن یا امام حسین- علیهماالسلام- همراه امام چهارم حاضر شده بود و یزید ضمن صحبت به او گفت با پسر خالد جنگ می كنی؟ گفت نه مگر آنكه كاردی به من دهی و كاردی به او دهی و آنگاه با هم جنگ كنیم، یزید را این شجاعت و صراحت لهجه آن هم از پسری صغیر كه آن همه پیش آمدهای ناگوار را دیده است بسیار خوش آمد و او را سخت در آغوش كشید و سخنی گفت كه معنی آن به فارسی این است:

«شیر را بچه همی ماند بدو».


نعمان بن بشیر دستور یافت كه وسائل بازگشت اهل بیت را فراهم سازد و مردی امین و درستكار با ایشان همراه كند و به گفته ی شیخ مفید- ره- خود نیز در خدمت ایشان برود. به روایت اخبارالدول، نعمان بن بشیر با سی نفر همراه اهل بیت از شام به مدینه رفتند و در تمام راه به خدمت ایستاده بودند و نعمان به اندازه ای باادب رفتار كرد كه پس از ورود به مدینه فاطمه دختر امیرالمؤمنین علیه السلام كه یكی از بانوان اسیر بود به خواهرش زینب گفت این مرد به ما بسیار محبت كرد و شایسته است جایزه ای به وی داده شود. اما نعمان جایزه بانوان را نپذیرفت و گفت من اگر خدمتی كردم برای خدا و برای خویشاوندی شما با رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله بوده است.

این نعمان بن بشیر خود و پدرش هر دو از اصحاب رسول خدایند، پدرش بشیر بن سعد خزرجی نخستین كسی است كه در سقیفه ی بنی ساعده با ابوبكر بیعت كرد و چنانكه نوشته اند در این بیعت قصد قربت نداشت و برای آن بود كه مبادا سعد بن عباده ی خزرجی به خلافت برسد و چون بر سعد حسد می ورزید و راضی نمی شد كه مردی از خزرجیان جز خودش خلیفه شود در بیعت با ابوبكر شتاب كرد و پیش از بزرگان مهاجرین با وی بیعت نمود، نعمان خودش از كسانی است كه با علی ابن ابی طالب بیعت نكرد و اهل كوفه را برای دوستی با علی دشمن می داشت و طرفدار معاویه بود و پس از كشته شدن عثمان و خلیفه شدن علی به شام رفت و در جنگ صفین هم با معاویه همراه بود و گفته اند كه در جنگ صفین از انصار یعنی مسلمانان صحابی مدینه جز نعمان و سلمة بن مخلد كسی با معاویه همراه نبوده است. نعمان تا سال 65 هجری زنده بود و در آن سال به هوای خلافت افتاد و جمعی طرفدار وی شدند، اما در مقابل مروان بن حكم شكست خورد و كشته شد، اما هرچه بود و هر كه بود در سفر شام تا مدینه با اهل بیت عصمت و طهارت با كمال ادب و احترام رفتار كرد و این حسن سلوك او مورد احترام هر مسلمانی است. تدریجاً اهل بیت به مدینه نزدیك می شدند، همان مدینه ای كه از آغاز هجرت رسول خدا یعنی 61 سال پیش از این تاریخ محل سكونت و مورد علاقه ی رسول خدا و فرزندان او بوده است و مردم آن یعنی انصار: مسلمانان قبیله ی اوس و خزرج بزرگترین فداكاریها را نسبت به رسول خدا انجام داده اند، همان شهری كه پیغمبر اسلام را در آغوش ارادت و اخلاص خویش جای داد


و روزی كه همه ی درها به روی رسول خدا بسته بود دروازه ی خویش را به روی آن بزرگوار گشود، و مهاجران و آوارگان مسلمان را كه از شهر مكه و دیگر نواحی حجاز می گریختند و هجرت می كردند در خود جای داده و كار به علاقمندی رسول خدا كه روزی فقط برای رضای پروردگار رو به این شهر نهاد به جائی رسید كه حتی پس از فتح مكه در سال هشتم هجرت در مكه سكونت نگزید و بعد از برگزار شدن جنگ حنین و غزوه ی طائف دیگربار به مدینه برگشت و بقیه ی عمر را در همانجا زندگی كرد و تنها در سال دهم هجرت برای انجام مراسم حج و تعلیم دادن مناسك آن به مسلمانان، رهسپار مكه شد و نیز پس از انجام دادن اعمال حج به مدینه بازگشت.

مدینه زادگاه امام حسین و بیشتر خواهران و برادران او بود پنجاه و هفت سال عمر امام حسین علیه السلام جز چهار سال و چند ماه كه در خلافت پدر و برادرش امام حسن در عراق گذراند در مدینه برگزار شده بود. مدینه شهری بود كه محیط مساعد خود را در اختیار دعوت رسول خدا گذاشت و روزی كه محیط مكه برای مسلمانان به صورت یك زندان درآمده بود این شهر راه دعوت رسول خدا را هموار ساخت و از این محیط مساعد بود كه صدای دعوت پیغمبر اسلام به گوش جهانیان رسید.

علی علیه السلام در یكی از خطبه های خود به این مطلب یعنی تسهیلی كه مدینه برای انتشار اسلام فراهم ساخت اشاره می كند و می گوید:

«مولده بمكة و هجرته بطیبة، علابها ذكره و امتد منها صوته» [1] یعنی رسول خدا در مكه تولد یافت اما به مدینه هجرت كرد، نامش در آنجا بلند آوازه گشت و آوازش از آنجا بلند شد و به گوش مردم دنیا رسید خویشاوندان رسول خدا با وی درافتادند و دشمنیها كردند و او را از خانه اش بیرون كردند. اما دو قبیله اوس و خزرج او را پذیرفتند و به شهر خویش آوردند و در راه انتشار دعوت او از جان و مال خویش گذشتند و این همان حقیقتی است كه علی علیه السلام در یكی از كلمات قصار خود بیان می كند «من ضیعه الأقرب اتیح له الأبعد» یعنی هركس خویشان و نزدیكان او را ضایع گذارند و یاری نكنند و حق او را پایمال كنند بیگانگان و دوردستان برای یاری وی مهیا شوند و خدا آنان را آماده سازد تا جای خویشان و نزدیكان را بگیرند و آنچه را


كه از آنها انتظار می رفت انجام دهند. درباره رسول خدا مطلب همین طور بود، بیست و پنج طایفه ی قریش كه همگی خویشان و منسوبان رسول خدا بودند و نسبشان به ابراهیم و اسماعیل و عدنان و نضر بن كنانه اجداد بزرگوار رسول خدا می رسید، یعنی همگی عرب اسماعیلی و عدنانی و قرشی بودند، در مقابل رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله به دشمنی برخاستند و تا در مكه بود به هر وسیله ای كه امكان پذیر بود از انتشار دعوت اسلام جلوگیری كردند، پیروان رسول خدا را شكنجه دادند، برخی از آنان را به فجیع ترین صورتی كشتند، درباره ی رسول خدا سخنان یاوه و ناسزا می گفتند تا روزی كه او را ناچار به هجرت ساختند، آنگاه كه به شهر دیگری رفت باز دست از وی برنداشتند و جنگی بپا كردند و فتنه ها برانگیختند، تا توانستند یاران او را كشتند و یهودیان مدینه را علیه او تحریك كردند و به جنگ و پیمان شكنی وادار ساختند شعرای سخنور خود را به میان اعراب بدوی می فرستادند و آنها را نیز علیه رسول خدا تحریك می كردند، تا آنجا كه در سال پنجم هجرت توانستند كه از مشركان مكه و بدویان و یهودیان در حدود دوازده هزار نفر علیه مسلمانان فراهم سازند.

تمام این كارها بوسیله ی خویشان رسول خدا به انجام می رسید و همان مردان قریش بودند كه این صحنه ها را بوجود می آوردند و همان خویشان حق ناشناس ناسپاس رسول خدا بودند كه پیش از هجرت و پس از هجرت از دشمنی با وی برنگشتند و تا روز فتح مكه كه دیگر هیچ قدرت مقاومت برای ایشان باقی نمانده بود، همچنان در بی مهری و دشمنی خویش استوار بودند. علی علیه السلام به معاویه می نویسد: «فأراد قومنا قتل نبینا و اجتیاح أصلنا و هموا بنا الهموم و فعلوا بنا الأفاعیل و منعونا العذب و احلسونا الخوف و اضطرونا الی جبل و عر و أوقدوا لنا نار الحرب»(نامه نهم از نهج البلاغه).

در این چند جمله، امیرالمؤمنین علیه السلام صحنه هائی را كه خویشان پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله و سلم علیه وی بوجود آوردند نشان می دهد و هر مرحله ای را با تعبیری هر چند مختصر بیان می كند، و ایجاد آن همه تضییقات و مشكلات را برای رسول خدا به قریش نسبت می دهد و می نویسد كه قوم ما یعنی خویشان ما و بستگان ما و طوایف قریش كه همگی عموها و عموزادگان ما بودند تصمیم گرفتند پیغمبر ما


را بكشند و ما را ریشه كن سازند و برای نابود ساختن ما تصمیمها گرفتند و كارها كردند و آسایش زندگی را از دست ما گرفتند و ما را به ناراحتی و ترس و بیم گرفتار كردند و چنان ما را بیچاره ساختند كه به كوهی ناهموار پناه بردیم یعنی در حدود سه سال و چند ماه در یكی از دره های مكه معروف به شعب ابی طالب محصور و محبوس و بر بیم و هراس زندگی كردیم؛ و قطع نظر از آنچه در مكه می كردند هنگامی كه از خانه و زندگی خود گذشتیم و به شهر دیگری رفتیم آنجا هم ما را آسوده نگذاشتند و آتشهای جنگ برافروختند و فتنه ها به راه انداختند.

این بود وضع رفتار خویشان و نزدیكان رسول خدا و این بود نمونه ای از دشمنیها و بی مهریهای آنان نسبت به كسی كه اگر نام او بلند می شد و و پیش می رفت و دعوت وی انتشار پیدا می كرد همه ی مردم او را به سروری می شناختند، بیش از همه كس باعث افتخار و سرفرازی خود آنان بود، اما در مقابل این طوایف نامهربان حق ناشناس قریش كه گوئی با عزت و سرفرازی خویش مخالف بودند دو طایفه از قبایل قحطانی نسب یمن برای یاری و پذیرائی رسول خدا آماده گشتند و بیش از آنچه از هر خویش و نزدیكی امید می رود در پیشرفت كار پیغمبر اسلام فداكاری و از جان گذشتگی نشان دادند، اینان عرب عدنانی یا اسماعیلی نبودند و با قبیله ی قریش و طایفه ی بنی هاشم و خاندان عبدالمطلب هیچ گونه نسبت و آشنائی نداشتند، ولی خدا همین بیگانگان را با مقدماتی كه در حدود صدها سال پیش از ولادت پیغمبر اسلام فراهم ساخت، از جنوب عربستان و یمن به شمال عربستان و وادی القری حجاز و شهر یثرب كشانید و بهانه هجرت ایشان را خراب شدن سد مأرب یمن و از آب افتادن بسیاری از اراضی یمن و باز شدن راه كشتیرانی دریای سرخ و از رونق افتادن یمن از نظر اقتصادی قرار داد و ممكن است هر كدام از این دو امر در پراكنده شدن قبایل قحطانی یمن اثر داشته است، به هر جهت خدای متعال دو قبیله از قبایل یمن را به هر بهانه ای كه بود به یثرب می كشاند و در آنجا سكونت می دهد، تا روزی كه پیغمبر اسلام صلی اللَّه علیه و آله و سلم از زندگی در محیط مكه و در میان خویشان خود به جان می آید و دیگر ماندن در خانه خویش برای وی امكان پذیر نمی باشد همین دو قبیله آغوش خود را برای پذیرفتن او و اصحاب مهاجر وی باز كنند و آنان را در خانه های خویش جای دهند و حتی بر


خویش مقدّم دارند.

از روزی كه دو قبیله ی اوس و خزرج به یثرت آمدند و در آنجا سكونت گزیدند، پیوسته جنگهائی میان این دو قبیله روی می داد، تا در زیر فشار جنگ به ستوه آمدند و دانستند كه نابود می شوند و نیز یهودیان بنی نضیر و بنی قریظه و دیگر یهودیان ساكن یثرت بر آنان چیره شدند و ناچار جمعی از ایشان به مكه رفتند تا از قریش یاری بخواهند و بدین وسیله سرفراز و نیرومند گردند، اما قریش شرایطی پیشنهاد كردند كه برای ایشان قابل پذیرش نبود. سپس به طائف رفتند و از قبیله ثقیف كمك خواستند و بس امروز فردا كردند بی نتیجه بازگشتند، از طرفی رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله و سلم پس از آنكه در سال چهارم بعثت دعوت خود را علنی ساخت ده سال متوالی در ماههای حرام و موسم حج در بازارهای عربستان از قبیل عكاظ و ذوالمجاز و منی و مكه و دیگر منازل حاجیان با آنان تماس می گرفت و از آنان می خواست تا وی را یاری دهند و در راه رساندن رسالتهای خدائی حمایت كنند و بهشت را پاداش برند، رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله و سلم بر یكایك قبایل می گذشت و خود را بر آنان عرضه می داشت و می گفت ای مردم بگوئید «لا اِلهَ اِلَّا اللَّهُ» تا رستگار شوید و بر عرب و عجم حكومت یابید و در اثر ایمان پادشاهان بهشت باشید. اما هیچ یك از قبایل عرب جز این دو قبیله ی قَحْطانی أَوْس و خَزْرَج كه ساكن یثرت بودند توفیق پذیرفتن دعوت رسول خدا را پیدا نكردند و شهری جز یثرب برای پذیرائی مسلمانان آواره ی رنج دیده آماده نگشت و تنها همین شهر مقدس بود كه توانست برای همیشه بدن مطهر رسول خدا را در آغوش بگیرد، در اثر وفات ابوطالب و خدیجه در سال دهم بعثت كار ماندن رسول خدا در مكه سخت دشوار شده بود و شهر طایف هم رسول خدا را نپذیرفت لذا رسول خدا در آشنایی با قبایل عرب بیشتر اصرار می ورزید تا آنكه بعد از یكی دو برخورد مختصر كه رسول خدا با مردم یثرت داشت در سال یازدهم بعثت در موسم حج در عقبه ی منی با گروهی از مردم یثرب ملاقات كرد و از ایشان پرسید كه شما كه هستید؟ گفتند: مردمی از قبیله خزرج گفت: از هم پیمانان یهود؟ گفتند آری، گفت نمی نشینید تا با شما صحبت كنم؟ گفتند چرا، پس با رسول خدا نشستند و اسلام را بر ایشان عرضه داشت و قرآن را بر ایشان تلاوت كرد و اهل یثرب پس از شنیدن دعوت


رسول خدا به یكدیگر گفتند به خدا قسم این همان پیامبری است كه یهودیان ما را به بعثت او بیم می دادند، اینان كه شش نفر از قبیله ی خزرج بودند دعوت رسول خدا را پذیرفتند و همانجا همگی به دین اسلام درآمدند و گفتند ما قوم خود را در حال دشمنی و گیرودار جنگ گذاشته ایم و امیدواریم كه خدای متعال آنان را بوسیله ی تو با هم الفت دهد اكنون به یثرب بازمی گردیم و آنان را به اسلام دعوت می كنیم. باشد كه خدا به این دین هدایتشان كند و در آن صورت در میان ما بسی عزیز و نیرومند خواهی بود، در همین موقعی كه قحطانیان یمن و بیگانگان و رجال اوس و خزرج دعوت پیغمبر اسلام را می پذیرفتند و مقدمات هجرت او را به شهر خود فراهم می ساختند و در سیمای او لیاقت متحد ساختن دو قبیله را كه سالها با هم در جنگ و ستیز بوده اند می خواندند، خویشان رسول خدا و رجال قریش نقشه ی كشتن او را می ریختند، و هیچ كاری را برای تأمین سعادت و خوشبختی خود لازم تر از كشتن رسول خدا نمی دانستند «من ضیعه الأقرب اتیح له الأبعد» این شش نفر خزرجی به یثرب بازگشتند و امر رسول خدا را به عنوان یك خبر مهم و یك موضوع قابل بررسی و یك طلیعه ی سعادت و سیادت با مردم در میان گذاشتند و آنان را به دین اسلام دعوت كردند و چیزی نگذشت كه اسلام در محیط مساعد یثرب شیوع یافت و خانه ای از خانه های اوس و خزرج باقی نماند كه در آن صحبتی از رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله و سلم در میان نباشد، نخستین مسلمانان انصار را برخی دو نفر و بعضی هم هشت نفر نوشته اند.

سال بعد یعنی سال دوازدهم بعثت 12 نفر از اهل مدینه در موسم حج در عقبه ی منی با رسول خدا بیعت كردند، پنج نفر از همان شش نفر سال گذشته و هفت نفر دیگر اینان با رسول خدا بیعت كردند كه برای خدا شریكی قرار ندهند و دزدی نكنند و زنا نكنند و فرزندان خود را نكشند و از راه حرام فرزندی نیاورند و در كارهای نیك رسول خدا را نافرمانی نكنند. رسول خدا هم به آنان وعده داد كه اگر وفا كردید اهل بهشت خواهید بود و اگر چیزی از این كارها را مرتكب شدید و در دنیا حد آن بر شما جاری شد، كفاره ی آن گناه همان حد خواهد بود و اگر تا روز قیامت پوشیده ماند سروكار شما با خداست اگر خواست شما را عذاب می كند و اگر خواست شما را می بخشد. این دوازده نفر به یثرب بازگشتند و رسول خدا مُصْعَب بن عُمَیر عَبْدَریّ را همراهشان


به مدینه فرستاد تا به هركس كه مسلمان شد قرآن بیاموزد و به سوی خدا دعوت كند، مصعب در كار دعوت مردم به اسلام دست بكار بود تا كار انتشار اسلام در مدینه به جائی رسید كه در هر محله ای از محله های اَوْس و خَزْرج مردان و زنانی مسلمان بودند. در سال سیزدهم بعثت هفتاد و پنج نفر مرد و زن مسلمان در عقبه ی منی نزد رسول خدا فراهم شدند و با حضور عباس عموی پیغمبر بیعت كردند و این بیعت در نیمه شب و پس از تمام شدن اعمال حج به انجام رسید، در این تاریخ عباس عموی رسول خدا هنوز مسلمان نبود.

اما از نظر علاقمندی به سلامت برادرزاده ی خویش حاضر شد و از اهل مدینه عهد و پیمان گرفت كه در آینده به آنچه می گویند وفا كنند، و رسول خدا را بی جهت از خانه اش بیرون نبرند.

یعقوبی می نویسد: اینان از رسول خدا خواستار شدند كه همراهشان به مدینه رود و با وی پیمان بستند كه علیه خویش و بیگانه و سیاه و سرخ او را یاری كنند، پس عباس بن عبدالمطلب گفت: پدر و مادرم فدای تو باد بگذار تا من از اینان پیمان بگیرم، كه رسول خدا این كار را به عموی خویش واگذار كرد و عباس از آنان عهد و پیمان گرفت كه رسول خدا و كسانش را مانند خود و كسان و فرزندان خویش نگهداری كنند و در راه او با سیاه و سرخ بجنگند و علیه خویش و بیگانه وی را یاری دهند. رسول خدا هم تعهد كرد كه به این پیمان وفادار بماند و جای آنان نیز بهشت باشد. والسلام علیكم و رحمةاللَّه و بركاته.



[1] نهج البلاغه خطبه ي 159.